یادداشت

باده پنهان نوشید که محتسب تیز است

یادداشت

باده پنهان نوشید که محتسب تیز است

کتیبه

این شعر از مهدی اخوان ثالث رو استاد قاضی زاده سر کلاسهای گزارش نویسی واسمون خوند .

به شما هم توصیه می کنم که این شعر رو بخونید.

فوق العاده است!




فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
 زن و مرد و جوان و پیر
 همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
 تا زنجیر
 ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
 و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
 چنین می گفت
 فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
 بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
 صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
 و ما چیزی نمی گفتیم
 و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
 و دیگر سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
 یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
 و نالان گفت :‌ باید رفت
 و ما با خستگی گفتیم : لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
 و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
 یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
 کسی راز مرا داند
 که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم
 و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
 چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
 و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
 به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خک و گل بسترد و با خود خواند
 و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و سکت ماند
 نگاهی کرد سوی ما و سکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
 بخوان !‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما سکت نگا می کرد
 پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
 چه خواندی ، هان ؟
 مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود

نظرات 6 + ارسال نظر
نرگس شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 14:19 http://nniki.persianblog.ir

بابا چرا اینقدر زدی تو خط آه و ناله؟؟ بجای این شعرای غمناک بشین دوخط از خودت بنویس تنبل!! :)

بنت الهدی صدر یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 20:56 http://dadgaherasmi.persianblog.ir

سلام. خیلی جالبه. من اتفاقی با اسم شما در حین وبگردی و کامنت گردی مواجه شدم. اسم شما اتفاقی شده مهدی اسدی یا عمدی؟!
احیانا با اون آقای خواننده نسبتی ندارید شما؟
یا علی

آذر دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 15:12 http://azarjazayeri.blogfa.com

با نرگس موافقم به جای این هم شعر غمناک دو خط بنویس!!!

احمد بروغنی دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 17:36 http://www.brooghani.blogfa.com

سلام
نبینم غمتو عاشق
یه سری هم به ما بزن لینکت کردم

منظر ویسی شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 16:14 http://manzar_v2003.persianblog.ir/

سلام خوبید ؟
چه خبرا !
نیستید کم پیداید آقای اسدی؟
امیدوارم موفق باشید .
راستی من آپم!

نرگس یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 16:34 http://nniki.persianblog.ir

تعطیلی که باز!
جون من این شیرین کاری وبلاگتو دیگه بزار کنار! خسته شدم اینقدر ازم پرسید ؛ببخشید یه سوال فنی اسم شما چیه؟؛ :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد