دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است
به به سلام مبارکه . خوش اومدی
سلام.خوش اومدی.......
حالا چرا اینقدر ناراحت؟؟!! کاشکی یه متن شاد واسه شروع وبلاگت میزاشتی.
راستی شیرینیش یادت نره! :)
سلام تبریک میگم خوش آمدی اما چرا با یک شعر نا امید کننده
بابا عکس قشنگ.....
خداییش عکاسش خیلی ماهر بوده ها...... :) ای کاش عکستو با منبع کار میکردی و اسم عکاسشم مینوشتی!
سلام
مرسی که لینک دادی
امیدوارم بیشتر بنویسی ...به منم سر بزن.
ببینیمت رفیق
سلام مهدی اسدی
۱= رنگ قالبت رو عوض کن و الا وبلاگت رو تعطیل می کنم ( هشدار کاملا جدی )
۲= یا همیشه بروز باش یا بی خیال وبلاگ شو
۳= فقط پرسپولیس
۴= بهت از صمیم قلب گرم و سرخم تبریک می گم.رو کمکم همیشه حساب کن پسر
۵= زندگی زیباست
۶= شیش تای یاش :)
مواظب خودت باش.می بینمت مهدی جون