ول کنید اسب مرا
راه توشه ی سفرم را و نمد زینم را
و مرا هرزه درا،
که خیالی سرکش
به در خانه کشاندست مرا.
رسم از خطه ی دوری، نه دلی شاد در آن.
سرزمینهایی دور
جای آشوبگران
کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ی آن
می نشاندید بهارش گل با زخم جسدهای کسان.
*
فکر می کردم در ره چه عبث
که ازین جای بیابان هلاک
می تواند گذرش باشد هر راهگذر
باشد او را دل فولاد اگر
و برد سهل نظر در بد و خوب که هست
و بگیرد مشکلها آسان.
و جهان را داند
جای کین و کشتار
و خراب و خذلان.
ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک
بازگشت من میباید، با زیرکی من که به کار،
خواب پر هول و تکانی که ره آورد من از این سفرم هست هنوز
چشم بیدارم و هر لحظه بر آن می دوزد،
هستیم را همه در آتش بر پا شده اش می سوزد.
از برای من ویران سفر گشته مجالی دمی استادن
قشنگ بود خیلی
اما سال نو شد تو هنوز ....
سلام عزیز، خوبی؟ اوضاع روبراهست؟ چقدر خوشحالم که سرزدی. شعر رو خوندم و لذت بردم واقعا زیباست.امیدوارم همیشه شاد وسلامت باشی دوست من.
زنده باد ایرانی،جاویدایران
به به .....خیلی ممنون
زیبا بود اما غمگنانه بید......
راستی اون موضوع که برام پیامک کردی رو سپردم....اگه پیدا بشه خبرت میکنم
درودی سبز
ایمیل بدستتون رسید یا شما هم از او دسته ای هستید که ازشون گله کردم؟؟؟
اوووه! این پیامکت رو واسه کل بروبچ فرستادی دیگه؟! منم اگه پیدا شد حتما خبر میدم.
حالا چرا باز غمگین نوشتی؟!! بابا این همه سوتی صنعتی! لااقل در مورد اونا بنویس! :)
مطمئنی خوبی ؟
سلام
استاد . وبلاگ خوبی داری . سعی میکنم سر بزنم