یادداشت

باده پنهان نوشید که محتسب تیز است

یادداشت

باده پنهان نوشید که محتسب تیز است

غمی غمنک

نمیدونم داستان چی بود *نمیدونم کی چیکار کرده بود* ولی بعضی ها حرفشون و قلمشون حجته* وقتی می نویسند پس هست*چون واسه قلمشون حرمت قایلند* یعنی اتفاق افتاده* *یعنی یکی یه (ببخشید) زٍری زده*یعنی به کارشون  توهین شده*یعنی به همه  ما توهین شده* (بازم ببخشید) واقعا خاک بر سرما کنن که هرکی از راه می رسه در مورده ما همچین فکری می کنه* البته باز هم خاک برسر ما که هر کسی رو به عنوان همکار قبولش می کنیم*  دفعه قبل نزدیک روز خبر نگار بود که آقای ( خ ) از (و .ص) به منم زنگ زد اونموقع نمی دونستم دردمو به کی بگم! 


شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
 می کنم تنها از جاده عبور
 دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
 خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمنک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمنک است

تعدیل نیرو

برگردیم به عقب

2ماهه پیش : این شایعه دهن به دهن می چرخه: بچه ها روزنامه پول نداره فعلا حقوق نمیدن!

۱ماهه پیش : دامنه شایعه گسترده تر میشه :همچنان پول ندارن اوضاع خیلی خرابه تحمل کنید!

شنبه پیش :  از طرف مدیریت اعلام شد: ۴ صفحه سیاه سفید میشه!  (ولی اعمال نشد)

۲ شنبه صبح : باز هم از طرف مدیریت اعلام شد: ۴ صفحه کم می کنیم میشیم ۱۲ صفحه ولی نیروی انسانی تعدیل نمیشه!

۲ شنبه عصر : بعد از شیطنت بعضی ها: ۴ نفر از نیروهای تحریریه باید برن!

( دل تو دله بچه ها نیست: یعنی اون ۴ نفر کین)

خوب معلومه دیگه از همه مظلوم ترها!

 واقعا چرا؟


یک سال گذشت


هورااااااااااااااااااااااااااااا ما یک ساله شدیم

یک ساله پیش در چنین روزی من عروسیم بود!

 


دلسرد

نمیدونم چرا ولی دلم خیلی گرفته!


قصه ام دیگر زنگار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
پرتویی لغزد اگر بر لب او
 گویدم دل : هوس لبخندی است
خیره چشمانش با من گوید
 کو چراغی که فروزد دل ما ؟
 هر که افسرد به جان با من گفت
آتشی کو که بسوزد دل ما؟
خشت می افتد ازاین دیوار
رنج بیهوده نگهبانش برد
دست باید نرود سوی کلنگ
 سیل اگر آمد آسانش برد
 باد نمنک زمان می گذرد
 رنگ می ریزد از پیکر ما
خانه را نقش فساد است به سقف
سرنگون خواهد شد بر سرما
گاه می لرزد با روی سکوت
غولها سر به زمین می سایند
 پای در پیش مبادا بنهید
 چشم ها در ره شب می پایند
تکیه گاهم اگر امشب لرزید
 بایدم دست به دیوار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
 قصه ام دیگر زنگار گرفت

وای از بی نظمی

CNI0773864

میدونید بعضی وقتا که  میرم سفر کاری با خودم میگم چرا خیلی ها که دوست دارن تو سفرها باشن نیستن و چی میشه که مثلا تو سفر همه بچه ها باشن

 ولی تو این سفر آخری به کرمان خدارو شکر کردم که حدود ۱۲ نفر بیشتر نبودیم . والا اگه این خانم افغانی( به خدا فامیلیش افغانی بود) نبود یا تعدادمون بیشتر بود به طور قطع بعضی ها از سفر جا می موندن یا بعضی های دیگه که میدونین فقط نق میزنن اعصابمون رو به هم میریختن.


میدونید نکته جالب دیگه تو این سفر چی بود؟  اینکه این آقای راننده ما اولش خیلی قانونمند بود و ۲ نفر اضافه رو حاضر نمی شد سوار ماشین کنه ولی بعد از حرکت چشمتون روزه بد نبینه با سرعتی  رانندگی می کرد مه خدا می دونه


ولی یه جا تو این سفر دلم خیلی گرفت اونم اونجایی بود که یه پیرمرد یه نامه به من داد که مثلا بتونیم از ابزار رسانه ایمون استفاده کنیم و مشکلشو حل کنیم این نامه طولانی بود به همین دلیل نمیتونم متنشو براتون بزارم ولی همینو بدونید که این بیچاره بعد از بازنشستگیش فقط ۲ میلیون  بابت بازنشستگی گرفته بود رقمی که از حقوق ماهانه خیلی ها کمتره