برگردیم به عقب
2ماهه پیش : این شایعه دهن به دهن می چرخه: بچه ها روزنامه پول نداره فعلا حقوق نمیدن!
۱ماهه پیش : دامنه شایعه گسترده تر میشه :همچنان پول ندارن اوضاع خیلی خرابه تحمل کنید!
شنبه پیش : از طرف مدیریت اعلام شد: ۴ صفحه سیاه سفید میشه! (ولی اعمال نشد)
۲ شنبه صبح : باز هم از طرف مدیریت اعلام شد: ۴ صفحه کم می کنیم میشیم ۱۲ صفحه ولی نیروی انسانی تعدیل نمیشه!
۲ شنبه عصر : بعد از شیطنت بعضی ها: ۴ نفر از نیروهای تحریریه باید برن!
( دل تو دله بچه ها نیست: یعنی اون ۴ نفر کین)
خوب معلومه دیگه از همه مظلوم ترها!
واقعا چرا؟
هورااااااااااااااااااااااااااااا ما یک ساله شدیم
یک ساله پیش در چنین روزی من عروسیم بود!
قصه ام دیگر زنگار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
پرتویی لغزد اگر بر لب او
گویدم دل : هوس لبخندی است
خیره چشمانش با من گوید
کو چراغی که فروزد دل ما ؟
هر که افسرد به جان با من گفت
آتشی کو که بسوزد دل ما؟
خشت می افتد ازاین دیوار
رنج بیهوده نگهبانش برد
دست باید نرود سوی کلنگ
سیل اگر آمد آسانش برد
باد نمنک زمان می گذرد
رنگ می ریزد از پیکر ما
خانه را نقش فساد است به سقف
سرنگون خواهد شد بر سرما
گاه می لرزد با روی سکوت
غولها سر به زمین می سایند
پای در پیش مبادا بنهید
چشم ها در ره شب می پایند
تکیه گاهم اگر امشب لرزید
بایدم دست به دیوار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
قصه ام دیگر زنگار گرفت
میدونید بعضی وقتا که میرم سفر کاری با خودم میگم چرا خیلی ها که دوست دارن تو سفرها باشن نیستن و چی میشه که مثلا تو سفر همه بچه ها باشن
ولی تو این سفر آخری به کرمان خدارو شکر کردم که حدود ۱۲ نفر بیشتر نبودیم . والا اگه این خانم افغانی( به خدا فامیلیش افغانی بود) نبود یا تعدادمون بیشتر بود به طور قطع بعضی ها از سفر جا می موندن یا بعضی های دیگه که میدونین فقط نق میزنن اعصابمون رو به هم میریختن.